آسمانآسمان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

آسمان دختر خوشگل مامان و بابا

8ماهگی از نگاه دوربین مامان هدا

آسمان و بنزش: رفته بودیم برا آوین کوچک دوساله کادو تولد بخریم که این ماشین خوشگل دیدیم وقتی داخلش نشوندیمت میخواستیم برا ماهه دیگه بیایم برات بخریم ولی از داخل ماشین برا بابایی شروع به خندیدن کردی و موش شدی  بابا هم گفت همین الان براش بخریم دلم نمیاد از این اسباب بازی جداش کنم .         و اینگونه شما اولین ماشینت رو خریدی دخملی داره از دوربین مامان قایم میشه عکس نندازه اینجا متوجه شدی مامان داره یواشکی عکس میگره ناقلا دخترم در اولین پیک نیک در 8 ماه 2 روزگی بفرمایید کباب دختر خوشلم میخواد حموم آفتاب بگیره مراسم کباب خورون دخملی: برای اولین بارهستش. چون بابا حمید می ترس...
24 خرداد 1392

همه دختران من

1.بابا حمید این همه دخیه خوجگلو یباره از کجا جمع کردی.وسط این همه دخمل خوشگل چه میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 2.معرفی می کنم :آسمانم وقتی داری این عکسارو میبینی این وروجکا برا خودشون کلی بزرگ شدن .و دکتر مهندس های آینده هستن پر فسورهنرمند من سمت راست عکس از بالا دختر عموت مهرناز هست نوه ارشد خانواده.سمت چپ اون دخملیه خرسی بدست دختر عمو و دختر خاله و خواهر خواندت آنیتاااااااااااا نوه دوم خانوادس.سمت چپ از بالا مهسا دختر عمو و نوه سوم خانوادست و الان تو عکس داره با قهر عکس میندازه چون میخواست رو پا بابا حمید بشینه و جا نشد.سمت راست از پایین هم آوین دختر عمه نوه چهارم خانوادست و شما که داری گیس گلابتونتو به دوربین نشون میدی در بغل بابا ه...
23 خرداد 1392

پدرم رد پای خداست .همیشه وهمه جا پناهم هست

نعمت های آسمان همیشه برف و باران و نور نیستند. گاهی خداوند عزیزانی را به ما نازل می کند از جنس آسمان و به زلالی باران وبه پاکی برف وبه روشنی نور . مهربان خدایم شکر بسیاراز تمام داشتن هایم . حمید عزیزو بابای مهربون ودوست داشتنی دخترمان روزت مبارک . حمید خوبم شما تنها بابای مهربونی هستی که به دخترمون میرسی تو تعویض پوشک حمام کردن پوشیدن لباس خواباندن با کریرش و کلی کار دیگه کمک می کنی .منم تصمیم دارم با خدا صحبت کنم سه دونگ از شش دونگ بهشت کف پام رو به نامت کنه آسمان میگه: تماس فرت ...
18 خرداد 1392

وقتی آسمان مامان وبابا گفت 7ماه و25 روزه بود

آسمان زیبایه من شما از 15 خرداد92 من و بابا صدا می کنی به من با ته حلق میگی مااااااااااامان به بابا هم می گی واوا . عسلی من شما نانای کردن یاد گرفتی واسه خاله هانیه و آنیتا کلی ذوق می کنی و واقعا جیغ ریز می کشی از هیجان. خاله عاطفه  که می بینی زبونت میاری بیرون و ملچ ملوچ میکنی چون که خاله جونت برات سوپهای مقوی و آبمیوه خوشمزه درست میکنه . وقتی عصرها با بابایی میریم گردش بقول بابا حمید دور دور شما بازم شروع به جیغ ریز کشیدن می کنی و با صدای بلند آواز می خونی. ناز کردن یاد گرفتی وبا همه خیلی مهربونی دخترم .دوست داری هرچی که جلو دستت میاد مخصوصا کاغذ و دستمال کاغذی بخوری امروز کلی کار داشتم ولی بازم دلم نیومد وب...
16 خرداد 1392
1